۱۳۹۵/۰۶/۱۴

کابل شاهان


کابل ‌شاهان در ابتدای ظهور اسلام از ساحۀ بسیار وسیعی در برابر حملات تازیان دفاع میکردند که زمانی از جنوب هندوکش تا رود سیستان و سواحل سند، حتی قسمت هایی از مکران، تا جلال آباد و حوالی آن را دربر میگرفت. در بسیاری نوشتار ها ایشان بنام پادشاه کابل و سند، یا پادشاه کابل و سجستان (سیستان، نیمروز) شناسایی شده اند.  پایتخت مرکزی ایشان شهر کابل بود و به همین نسبت بنام کابل شاهان یاد میشوند.

تازیان بر افغانستان از سه جانب هجوم میاوردند: در شمال پیش از امویان از نیشابور و در زمان امویان از مرو، در غرب از شهر زرنج ، و در جنوب شرق تا زمانی که تمیم بن زید شهر «منصوره» (جوار برهمن‌آباد) را بنا ننهاده بود مرکز مشخصی نداشتند.  مرکز فرماندهی عمومی تازیان ابتداء در مدینه بود، سپس علی شهر کوفه به حیث مرکز برگزید.  در زمان امویان سازماندهی حملات تازیان بر افغانستان از مرکز عمومی شان در شهر دمشق صورت میگرفت.

در سال 663  عبدالرحمان پسر سَمُرَه  به منظور شکستن مقاومت کابل شاهان به حیث فرماندار نیمروز گماشته شد.  وی بر شهرستان هایی که در مقابل تازیان شوریده بودند حمله میبرد.  سرانجام به کابل رسید و شهر کابل را یک ماه محاصره کرد.  دیوار کابل را با کُشکَنجیر ها (پرتابه افکن ها) شکست و روز بعد مدافعان کابل در بیرون شهر با پایداری در برابر تازیان ایستادند اما تازیان از رخنه به داخل شهر ره یافتند. اینبار هم استیلای تازیان بر کابل کوتاه مدت بود و مردم کابل هنگامی که تازیان مصروف حمله بر شهرستان های بُست (لشکرگاه)، رخج (حوالی قندهار)، و زابلستان (غزنی و حوالی آن) بودند، بر آنها شوریدند.[۱]

در سالهای 667 و 671 تازیان دو بار از سیستان به قصد تسخیر کابلستان روان شدند اما رتبیل در قندهار جلو شان را گرفت.  در سال 681 یزید و ابوعبیده پسران زیاد از سیستان به قصد گشودن کابل مارش کردند.  در جنگ حوالی غزنی سردار تازی یزید پسر عبدالله کشته و ابوعبیده اسیر شد و تازیان شکست خوردند.  تازیان طلحه پسر عبدالله را به کابل گسیل کردند و او با پرداختن پنجصد هزار درم فدیه ابوعبیده را نجات داد و به سیستان برد.[۲]  

حجاج درسال 698  به عبیدالله پسر ابی بکره که سال پیش فرماندار سیستان شده بود، نامه نوشت که با رتبیل نبرد کند و تا سرزمین های او را پایمال نعل اسب های خود نکند و لشکریان او را اسیر نکند، باز نگردد.  عبیدالله با لشکری از تازیان کوفه و بصره روان شد و وارد سرزمین های رتبیل شد.  تا رسیدن به بُست چپاولگری کرد و دژ هایی را ویران کرد.  در بست لشکر مدافع رتبیل شاه نیرو های عبیدالله را به کوهپایه ها کشانید و از چهار طرف آنها را محاصره کرد.  عبیدالله هفتصد هزار درم به رتبیل شاه فرستاد تا بگذارد که او از سرزمین اش بیرون شود.  رتبیل پذیرفت اما عده ای از جنگجویان تازی تحت فرمان شریح تصمیم به ادامۀ جنگ گرفتند و تا زمانی جنگیدند که به جز گروهی اندک از آنها زنده نماند.[۳]



خبر شکست عبیدالله به حجاج رسید و او از این سخت برآشفت که در اطراف کابلستان سرزمین های پهناور و کشور های بزرگی را تسخیر کرده بودند و در بیشتر از شصت سال از تسخیر کابلستان عاجز مانده بودند.  از عبدالملک خواست به او اجازه دهد تا برای گشودن کامل کابلستان قشونی بی مانند فراهم آورد.  عبدالملک به او اجازه داد و او بیست هزار نفر از مردم کوفه و بیست هزار نفر از مردم بصره را در لشکری تنظیم کرد، دو میلیون برای شان هزینۀ جنگی مقرر کرد،  اسبان تیزتک و جنگ افزار فراوان به ایشان داد، و عبدالرحمان پسر محمد پسر اشعت را فرمانده ایشان گماشت.[۴]  عبدالرحمان لشکریان مستقر در سیستان و تعداد بسیاری از مردم سیستان را به لشکر خود یکجا ساخت و برای گشودن کابل روانه شد.  رتبیل قاصدی نزد عبدالرحمان فرستاد با پیام فراموش کردن جنگ های گذشته و پرداخت خراج در آینده، اما عبدالرحمان نپذیرفت.

رتبیل که توان مقابله با همچو لشکر بزرگ را در خود نمیدید، برنامه ای ساخت و قدم به قدم به سمت کابل عقب نشینی کرد.  هنگام عقب نشینی در دژ ها اشیای گرانبار و گرانقیمت برای چپاول قشون عبدالرحمان میگذاشت.  قشون عبدالرحمان پس از چپاول اشیا در سرزمین های گشوده شده بر تنگه ها و دره ها محافظانی میگماشت.  سنگینی اشیای چپاول شده رفتار تازیان را کند کرد و عبدالرحمان که آهسته آهسته رتبیل را تعقیب میکرد با نزدیکی فصل زمستان به جنگجویان خود گفت که امسال مال فراوان به دست آوردیم، به خواست خدا سال آینده پیشرفت خود را ادامه خواهیم داد تا آنکه ایشان را در پیکار از پا درآوریم و گنج ها، زنان، کودکان، و چهارپایان شان را به دست آریم.  

او به حجاج در این باب نامه نوشت اما حجاج برآشفت و او را به بزدلی و به خیانت به خون مسلمانانی که در نبرد های پیشین جانهای خود را از دست داده بودند، متهم کرد و به او فرمان داد که شتابان به ژرفای کابلستان فرو رود.  عبدالرحمان به لشکریانش گفت که من نیکخواه شمایم و نمیخواهم با شتاب به دیاری حمله ور شوم که دیروز برادران تان در آنجا نابود شدند.  یکی از سران لشکرش واثلۀ کنانی گفت که حجاج را باکی نیست و میخواهد شما را به سرزمین پهناور و گستردۀ ای براند که سراسر آن را ستیغ کوه ها و دره های کور پوشانده است. اگر پیروز شوید شهرستان ها را او بخورد و دارایی ها را ببرد و اگر شکست بخورید ملامتی نصیب تان شود، دشمن پنداشته، و کشته شوید.  عبدالمؤمن سردار دیگر لشکر گفت که برنامۀ حملۀ حجاج مانند برنامۀ حملۀ فرعون به رود نیل است و اگر از آن پیروی کنید روی دوستان تان را دیگر نخواهید دید و از گرسنگی تلف خواهید شد.  پس به عبدالرحمان بیعت کنید تا برویم و دشمن خدا، حجاج را از شهرستان خود بیرون کنیم.  سپاهیان پذیرفتند و عبدالرحمان با رتبیل معاهده بست که اگر در جنگ حجاج پیروز شد او برای ابد از پرداخت خراج معاف خواهد شد و اگر شکست خورد، رتبیل به او در کابل پناه دهد.  

جنگ شدیدی میان عبدالرحمان و حجاج رخ داد که تا سال 702  ادامه یافت.  سرانجام عبدالرحمان شکست خورد و با گروه اندکی پس از جنگ‌وگریزهایی به سیستان رفت.  عیاض حاکم بُست او را اسیر گرفت و میخواست در بدل زینهار او را به حجاج تسلیم کند.  رتبیل که از ماجرا مطلع شد عیاض را محاصره کرد و اخطار داد که به خدا اگر او را اندکی بیازاری که خاشاکی در چشمش رود یا به او زیانی کم رسانی یا از او حتی یک موی ریسمانی بگیری، از این جا پس نروم تا ترا با همه کسان ات کشتار کنم.  عیاض از او زینهار خواست و عبدالرحمان را آزاد کرد.  عبدالرحمان میخواست عیاض را به قتل برساند اما رتبیل نگذاشت.[۵]

دو سال پس از آن در سال 704  عبدالرحمان درگذشت.  در مورد چگونگی مرگ او روایت های متعدد وجود دارد.  بر اساس یکی از این روایات حجاج در برابر مال بسیار از رتبیل سر عبدالرحمان را خواست و رتبیل قبول کرد اما بر اساس روایت دیگری عبدالرحمان در اثر بیماری سِل درگذشت و رتبیل در برابر درخواست حجاج سر او را به حجاج فرستاد.  گزارش دیگری وجود دارد که بر اساس آن جسد عبدالرحمان در همان زیارتی که امروز بنام شاه دو شمشیره مشهور است، در کنار جسد عرب دو شمشیره دفن است.

در همان سالی که عبدالرحمان درگذشت قتیبه با برادر خود برضد رتبیل سوقیاتی داشت اما کار با مصالحه به پایان رسید.  در سال 706  رتبیل با پرداخت دو میلیون درم با قتیبه متارکه کرد که پس از 23 سال این متارکه با حملۀ اصفح شبیانی حاکم تازی سیستان در هم شکست اما او پس از دادن تلفات بسیار بدون نتیجه به زرنج بازگشت.  خود مردم زرنج یکبار در سال 720  بر بشرالحواری حاکم تازی و یکبار در سال 747  با هم‌پیمانی خوارج بر حاکم تازی زرنج سوار بن اشعر شوریدند و آنها را به قتل رسانیدند. 

پیش از  نبرد هایی که برشمرده شد، و پس از آن، تازیان حملات متعدد دیگری را نیز به منظور گشودن کابلستان برنامه ریزی و عملی کردند اما هرگز به تسلط دوامدار بر سرزمین کابلستان دست نیافتند.  در عوض این مردم افغانستان بودند که با قیام پیروزمندانۀ بهزادان پور ونداد (ابومسلم خراسانی) باعث انهدام دولت اموی ها شدند. 

در زمان حکومت صفاریان یعقوب لیث صفار بر کابل حمله کرد و آنرا گشود اما زمام امور را به برادر کابل شاه سپرد و خودش روانۀ زرنج شد تا پایتخت خود را که به دست صالح افتاده بود باز پس گیرد.  پس از یعقوب سامانیان برای مدتی کابل را تصرف کردند اما گشودن کامل کابل و از بین رفتن کابل شاهان در زمان غزنویان و حملۀ محمود غزنوی پسر سبکتگین رخ داد. 



[۱]   تارین ابن اثیر، جلد پنجم، ص ۲۰۵۸.
[۲]   تاریخ ابن اثیر، جلد پنجم، ص ۲۲۷۹.
[۳]   تاریخ ابن اثیر، جلد ششم، ص ۲۶۶۸.
[۴]   تاریخ ابن اثیر، جلد ششم، ص ۲۶۷۳.
[۵]   تاریخ ابن اثیر، جلد ششم، ص ۲۷۰۶.