۱۳۹۵/۰۶/۱۴

عباسیان


حکومت عباسیان توسط نوادگان عباس آخرین پسر عبدالمطلب، کاکای محمد، بنیانگذاری شد.  پس از تسلط تازیان بر سرزمین های ساسانیان و بخش بسیاری از سرزمین های روم شرقی میان حاکمان تازی اموی این تصور ایجاد شد که خون عرب بهتر از دیگران است.  ایشان غیرعرب را در ردیف بندگان قلمداد کرده آنها را موالی میخواندند و از سپردن پست های بلند به آنان خودداری میکردند.  تبعیض بیش از حد اموی ها باعث ایجاد نفرت میان غیراعراب در برابر اموی هاشد.  شکنجه و آزار اموی ها نه تنها در برابر غیرعرب بلکه در برابر عباسیان نیز شدید بود و باعث شده بود که بیشتر شان به خراسان پناهنده شوند.  عباسیان با استفاده از نفرت مردم در برابر اموی ها دست به فراخوانی زده و سرانجام پس از آنکه بهزادان پورِ ونداد (ابومسلم) خراسانی مروان اموی را در نبرد زاب شکست داد، سفاح حکومت عباسیان را بنیانگذاری نمود.  منصور حکمران دوم سلسلۀ عباسیان، بهزادان را با فریب به پایتخت خواند و به قتل رساند.

هنگام فراخوانی مردم، عباسیان به ایشان وعدۀ  حکومت عادلانه تحت رهبری اعضای خاندان پیامبر را میدادند اما با دستیابی به قدرت، ایشان نه تنها مخالفان خود را به سختی سرکوب کردند، بلکه در مواردی برای بدست آوردن قدرت برادر دست به قتل برادر زد.  پس از منصور پسرش مهدی به قدرت رسید و در زمان او اسپهبد شکست خورده و کشته شد و طبرستان در شمال ایران به تصرف تازیان درآمد.  در سال 777  دوران خلافت مهدی بود که مقنع یکی از یاران بهزادان (ابومسلم) خراسانی که به دلیل قتل او برضد عباسیان قیام کرده بود، مورد حمله قرار گرفت و چون شکست خود حتمی دید با خانواده و نزدیکان خود درون دژ خودکشی کرد و لشکریان سر او به مهدی فرستادند.  در مورد چگونگی مرگ مهدی روایات متعدد وجود دارد اما روایتی که بیشتر ارزش داده میشود از چگونگی تصمیم او در مورد ولیعهد ساختن فرزندش رشید به عوض هادی سخن دارد.  او از این فیصلۀ خود هادی را که در گرگان بود باخبر ساخت و او را نزد خویش خواند.  هادی خبررسان را شلاق زد و از رفتن ابا ورزید.  مهدی خود براه افتاد تا نزد هادی برود اما در راه مسموم شد و مرد.

پس از مرگ مهدی نخست پسرش هادی به قدرت رسید. او از همان نخست در برکناری رشید و گرفتن بیعت به فرزندش جعفر بسیار میکوشید.[۱]  پس از فقط یک سال حکومت و تلاش برای گرفتن بیعت به فرزندش هادی به شکل مرموزی مرد.  در مورد مرگ او روایات متعدد وجود دارد و همه روایات بر غیرطبیعی بودن مرگ او در سن 23 سالگی اشاره دارند.  برادر 22 اش هارون الرشید نماز جنازۀ او را خواند و خودش بر اریکۀ قدرت تکیه زد.

از حملات متعدد اعراب بر کابل که بنا به روایتی تعداد آن به بیست و سه میرسد، یک حمله در سال 787  یعنی سال دوم قدرت هارون الرشید رخ داد.  وی جعفر پسر محمد پسر اشعت را به فرمانداری خراسان برگماشت و عباس نیز راه کابل در پیش گرفت.  او با مردم کابل چندان ستیزید که آن را بگشود و زان پس سانهار بگرفت و هر چه در آن بود به غنیمت گرفت.[۲]  چند سال پس از آن علی پسر عیسی پسر ماهان از جانب هارون الرشید فرمانراوی خراسان شد. وی در سال 796  با خوارج که در شرق ایران و جنوب غربی افغانستان حکمرانی داشتند جنگید چند بار شکست خورد اما در حمله ای که به زرنج داشت در راه روستا های زیادی را خوراک آتش کرد و باشندگان شان را نابود کرد چون آنها متهم به همکاری با حمزه در نبرد بر ضد او بودند.  وی پس از تصرف زرنج سی هزار تن را به قتل رسانید، عبدالله پسر عباس نسفی را زرنج حاکم کرد و بازگشت.  عبدالله نیز دارایی مردم به باژ بستاند و راه خود گرفت.[۳]  حملۀ بعدی اعراب به کابل در سال 801  رخ داد که در آن هنگام حمزۀ خارجی، یکتن از خوارج فارسی که بر علیه عباسیان قیام کرده بود، در بادغیس شورش کرد و نواحی آن را تصرف کرد. هارون عیسی پسر علی پسر عیسی را به جنگ او فرستاد و عیسی ده هزار تن از یاران او را کشت و به کابل و زابلستان رسید.   هارون الرشید سرانجام در سال 808  در اثر بیماری مرد.

با مرگ هارون الرشید انگشتری و جامۀ فرمانراویی به پسرش امین رسید.  هارون الرشید در آخر عمرش به خراسان رفته و برای پسرش مأمون بیعت گرفت و دارایی خراسان را همه به او بخشید. این باعث شد که میان امین و برادرش مأمون کشمکش ها بر سر قدرت آغاز شود.  امین هم حکم داد بر منبر ها پسرش موسی را نیایش کنند و به این ترتیب او را به عوض مأمون ولایتعهدی داد.[۴]

با گذشت زمان اختلاف میان امین و مأمون بالا گرفت و در سال 810  امین فرمان داد تا نام مأمون از درهم و دینار های خراسان بزدایند و نام موسی و عبدالله پسرانش را بر منبر ها نیایش کنند.  او به علی پسر عیسی پسر ماهان فرمان داد تا با مأمون وارد جنگ شود.  علی با لشکری بزرگ از بغداد به قصد حمله بر مأمون  جانب ری روانه شد و امین همراه با فرماندهان و سالاران او را بدرقه کردند.[۵]  آنسو در ری طاهر برای مقابله با علی لشکر آماده میکرد.  علی با شنیدن این خبر میگفت که طاهر خاری از شاخسار من است و همچون طاهری نتواند سپاهی را فرمان دهد.  علی امیدوار بود تا طاهر در ری بماند و شهروندان با شنیدن خبر نزدیکی سپاه وی بر طاهر بشورند.

طاهر با یارانش مشوره کرد و آنها رای دادند تا طاهر در ری بماند و همانجا در برابر حمله مقاومت کند.  اما او گفت: رای درست نه این است، زیرا شارمندان ری از علی ترسان و از فرهت او هراسانند و تازیان بیابان‌نشین و رهزنان کوهستان و روستائیان بسیاری همراه اویند و من ایمن نیستم که مردم ری از ترس علی بن عیسی یورش آورند.  رای درست اینست که با علی بن عیسی نبرد بیازماییم، اگر چیرگی یافتیم چه نیکو وگرنه به ری باز می آییم و در میانۀ آن چندان نبرد می آزماییم تا کمک یابیم.[۶] 

طاهر با لشکرش در پنج فرسنگی ری اردوگاه آراست و با فرا رسیدن سپاه علی که در شمار بیشتر بودند جنگ آغاز شد و طاهر نخستین مرد را که بر او حمله آورده بود در حالی که شمشیر خود را با دو دست گرفته بود، کشت و از آن پس طاهر ذوالیمنین یعنی طاهری که دو دست راست دارد، نام گرفت.  جنگ سختی میان دو طرف رخ داد و سرانجام با شجاعت طاهر و مهارت او در فرماندهی سرانجام نیرو های علی شکست خوردند و خودش در اثر اصابت تیری از پای درآمد.  یاران طاهر فراریان لشکر علی را تا دو فرسنگ پی گرفتند.  به این ترتیب طاهر در نبرد پیروز شد.  پس از این نبرد در چند سال بعدی طاهر بر حومۀ کوهستان، اهواز، مدائن چیره شد و بغداد را محاصره کرد.  در سال 813  امین اسیر شد و هنگامی که مردان شمشیر به دست برای کشتن او رفتند فریاد میزد که من پسر عموی پیامبر خدایم، من فرزند هارون و برادر مأمونم.  اما شمشیر در تهیگاه او کردند، سرش را از پشت بریدند و طاهر آن را بر برجی بیاویخت و پس از چندی با انگشتری و جامۀ خلافت به مأمون فرستاد.[۷]


[۱]   تاریخ ابن اثیر، جلد هشتم، ص ۳۶۱۵.
[۲]   تاریخ ابن اثیر، جلد هشتم، ص ۳۶۳۳.
[۳]  تاریخ ابن اثیر، جلد هشتم، ص ۳۶۷۴.
[۴]   تاریخ ابن اثیر، جلد هشتم، ص ۳۷۵۵.
[۵]   تاریخ ابن اثیر، جلد هشتم، ص ۳۷۶۶.
[۶]   تاریخ ابن اثیر، جلد هشتم، ص ۳۷۶۸.
[۷]   تاریخ ابن اثیر، جلد نهم، ص ۳۸۱۳-۳۸۱۴.