۱۳۹۵/۰۶/۱۶

غزنویان (۹۶۳ تا ۱۱۸۷)


در سال 976  ابو اسحاق پسر البتکین فرمانده سامانی سپاه غزنی از جهان رفت و سبکتگین یکی از بردگان ترکتبار او که به دینداری و خرد شهرت داشت، به فرماندهی انتخاب شد.  سبکتگین شهر غزنه و نواحی اطراف آن را تحت ادارۀ خود آورد و دولت غزنویان را بنا نهاد.  او پس از گردآوردن سپاه فراوان، بنام جهاد حملات خود بر سرزمین هند را آغاز کرد.  او به شهر های مختلف هندوستان شبیخون زد و تعداد بیشمار باشندگان آن شهر ها را به قتل رسانید.[۱] 

پس از حملات هند سبکتگین بر بُست و قُصدار حمله کرد و آن مناطق را تحت ادارۀ خود درآورد.  وی بار دیگر بنام جهاد راهی هند شد و مناطقی را گشود.  جیبال حکمران هند برای مقابله با او لشکری فراهم کرد و به جنگ او رفت امام شکست خورد.  سبکتگین شهر های بسیاری را گشود، خون مردمان ریخت، معابد شان را ویران کرد، و شعار های اسلامی سرداد. سپس به غزنی باز گشت.  دیری نگذشت که جنگ دیگری میان جیبال و سبکتگین رخ داد و اینبار جیبال به سختی شکست خورد.  شمار زیاد سپاهیان هند اسیر شدند و دارایی ها و کالا های بسیار با چارپایان توسط سپاه سبکتگین به تاراج رفت.[۲] 

هنگامی که سبکتگین مصروف حمله به هندوستان بود در بخارا امیر نوح با تهدید شورشی از جانب فرمانده تعیین شدۀ سامانی بر خراسان، مقابل بود.  امیر نوح نامه ای به سبکتگین نوشت و از او یاری خواست.  سبکتگین با پسرش محمود، و سپاهی به یاری او شتافت.  لشکر نوح و سبکتگین در حوالی هرات با لشکر لشکر ابوعلی و فائق درگیر شدند.  ابوعلی و فائق شکست خوردند و نخست به نیشاپور و سپس به گرگان پناه بردند.  نیشابور بدست نوح گشوده شد.  نوح به محمود فرمانروایی نیشابور و لقب سیف الدوله و به پدرش سبکتگین ناصرالدوله لقب داد.  محمود در نیشابور ماند، سبکتگین به هرات بازگشت و نوح به بخارا رهسپار شد.[۳]

در 995  ابوعلی و فائق با لشکری به قصد حمله به نیشابور روان شدند.  محمود از نیشابور فرار کرد و به هرات نزد پدر رفت.  سبکتگین با لشکری به همراهی محمود نیشابور را دوباره گرفت و محمود را حاکم آن تعیین کرد.  در سال 997  امیر نوح سامانی و سبکتگین درگذشتند.  با درگذشت امیر نوح از هم پاشی سلسلۀ سامانیان آغاز شد.  سبکتگین هنگام مرگ خود فرمانروایی را به پسر کوچک اش اسماعیل بخشید.  محمود که هنگام مرگ پدر در نیشاپور بود به منظور گرفتن قدرت از برادر کوچک اش نخست به هرات و سپس به غزنی رفت.  در جنگی که میان محمود و برادرش اسماعیل رخ داد، اسماعیل شکست خورد[۴] و محمود لقب سلطان را بدست آورد.

محمد پس از آن به بلخ رفت و از منصور پسر نوح فرمانروایی خراسان را طلب کرد اما منصور بار بار این درخواست را رد کرد.  محمود خود با لشکری به بکتوزون حاکم نیشابور حمله ور شد و آنجا را زیر فرمان خود آورد.  هنگامی که گزارش حملۀ محمود به امیر منصور رسید با لشکری به قصد حمله به نیشابور روان شد و محمود با شنیدن این خبر به سوی مرو رود گریخت و کنار پل راعول فرود آمد.[۵]

در سال 998  بکتوزون نزد امیر منصور به سرخس رفت اما از منصور روی خوش ندید. نزد فائق گِله برد و با هم پیمان بستند تا منصور را خلع قدرت کنند.  هنگام ملاقات بعدی با منصور برای مشوره در مورد نحوۀ برخورد با محمود، بکتوزون منصور را دستگیر کرده چشمانش را با میل کشیدن کور کرد، و سپس برادرش عبدالملک را در کودکی امیر ساخت و بر تخت نشاند.  با برکناری منصور مردم شوریدند و محمود این کار را نکوهش کرد برای جنگ بکتوزون روان شد.  در جنگی که میان سپاه محمود و بکتوزون در حوالی مرو رخ داد، محمود پیروز شد اما بکتوزون به بخارا بازگشت و حکومت عبدالملک در آنجا ادامه یافت تا آنکه ایلک خان ترک بر او چیره شد و برادر کوچک اش منتصر را زندانی کرد.  منتصر از زندان فرار کرد و نبرد هایی با ایلک خان و محمود داشت.  منتصر سرانجام بدست یکی از سپاهیان محمود کشته شد و به این ترتیب سلسلۀ سامانیان به پایان رسید.   محمود به سیستان حمله ور شد و جنگی با خلف پسر احمد صفاری داشت اما در این جنگ پیروزی کامل بدست نیاورد.

پس از پیروزی در جنگ و مستحکم ساختن پایه های فرمانروایی خود در خراسان، محمود با پیروی از پدرش سبکتگین بنام جهاد راه سرزمین هند در پیش گرفت و در سال 1002 با جیببال پادشاه هند درگیر شد.  جبیبال در جنگ شکست خورد و سپاه محمود دارایی های بسیار و گوهر های گران به دست آوردند و از گردن جیبال و سران لشکر او گردنبند هایی گرفتند که قیمت هریک دوصد هزار دینار بود.  مسلمانان پنجصد هزار برده گرفتند و شهر های بسیار گشودند.[۶]   محمود با دریافت پول جیبال را آزاد کرد و پس از آن حملۀ دیگری به وَیهَند داشت و پس از گشودن آن دوباره راهی غزنی شد.  در سال 1003 محمود در جنگ دوم اش با خلف پسر احمد، سیستان را از تصرف او خارج کرد و تحت فرمان خود درآورد.  سپس شورش های آنجا را فرو نشاند و فرمان سیستان را به برادر خود نصر سپرد به این ترتیب نقطۀ پایانی بر خاندان صفاری گذاشت.



در سال 1006 محمود به اتهام خداناباوری و پلیدی عقیده تصمیم حمله به ابوفتوح فرمانده ملتان گرفت.  در راه از انبال خواست تا برای عبور از سرزمین اش به او اجازه دهد تا او بتواند به ملتان حمله کند.  اندبال نپذیرفت و محمود به سرزمین او حمله کرد، خون بسیار ریخت، دارایی های مردم به یغما برد، و خانه های شان آتش زد.  سپس راهی ملتان شد و شهر را به زور گشود و مردمان آن را برای سرکشی شان به پرداخت بیست هزار درهم وادار کرد.[۷]  در این هنگام ایلک خان حاکم فرارود خسر محمود، که رابطۀ نیکو با محمود نداشت فرصت را غنیمت شمرد و به خراسان حمله ور شد.  محمود از ملتان با سپاه اش راهی هرات و بلخ شد و سپاه ایلک خان را از خراسان برون راند.

ایلک خان با پادشاه خُتن قدرخان به تماس شد و هردو همدست شده با لشکری به جنگ محمود روانه شدند.  محمود با لشکرش برای مقابل با ایشان از تخارستان به بلخ رهسپار شد.  لشکریان محمود در این جنگ پیروز شدند و تا آنسوی رود جیحون دست به یغماگری زدند.[۸]

محمود در جریان بیست و چهار سال بارها به هندوستان حمله کرد ولی از جملۀ جنگ های او دوازده جنگ مهمتر به شمار رفته اند.  از جنگ سومنات به حیث بزرگترین جنگ محمود یاد میشود که در سال 1026 به وقوع پیوست.  هندی ها کالا های گرانبهایی را نزد بت سومنات میبردند و به پرده داران آن دارایی بسیار میپرداختند.  در این معبد آنقدر جواهر بود که از ارزش بسیار آن نمیشد بر آن ها قیمت گذاشت.    این خبر به محمود رسید و او که بر اساس بیان تاریخ ابن اثیر ضعف دیگری نداشت مگر آن که به هر شیوه ای پول مردم می ستاند،[۹] به قصد حمله به سومنات به راه افتاد.  در مسیر راه شهر های بسیاری بگشود و مردان شان را کشت و دارایی های شان را به تاراج برد.[۱۰]  در جنگ سومنات لشکر محمود پیروز شد، شمار بسیار هندوان را به قتل رساند و جواهر معبد و دارایی های شهر را گرفته به غزنی بازگشت.
در سال 1030 محمود به ری (حوالی تهران) و جبل (حوالی اصفهان) دست یافت.  به علت تعصب مذهبی محمود، اسماعیلیان در فرارود و ری بر دار کشیده شدند و معتزلیان به خراسان تبعید شدند.  قسمت بزرگ کتابخانۀ مجدوالدوله، حاوی کتاب های فلسفی، دینی، و اخترشناسی به آتش کشیده شد.[۱۱]

فردوسی بزرگ سرایندۀ شاهنامه در زمان سامانیان و با پشتیبانی مستقیم سامانیان کار بر این بزرگترین اثر ادبیات فارسی را آغاز کرد.  فردوسی به عنوان با نفوذترین سرایندۀ زبان فارسی و نجات دهندۀ زبان فارسی شناسایی شده است.  پس از آن که غزنوی های ترکتبار قدرت را از سامانیان گرفتند، فردوسی کار بر شاهنامه را ادامه داد.  در مورد پشتیبانی و استقبال محمود غزنوی از شاهنامه نظریات متضاد وجود دارد اما گمان اغلب بر آن میرود که وی در مورد این اثر بی مانند اظهار بیعلاقگی کرد.  


فردوسی در حال خواندن شاهنامه در دربار محمود

پس از مرگ محمود در سال 1031  میان دو پسرش محمد و مسعود بر سر قدرت کشمکش هایی رخ داد.  مسعود که نواحی نیشابور را تحت فرمان داشت به برادرش پیام فرستاد، حکمرانی او را پذیرفت و خواست حاکم نواحی اطراف نیشابور بماند.  محمد در ظاهر موافقت کرد ولی لشکری گرد آورد و به قصد حمله به مسعود افتاد.  در راه عده ای از فرماندهان خودش او را اسیر گرفته به مسعود سپردند.  محمد نخست زندانی، و سپس با کشیدن میل به چشمانش کور شد.  مسعود مخالفان دیگر خود را به بهانه های مختلف برکنار کرد و ابوعلی را به اتهام انحراف مذهبی دار زد.  این باعث ایجاد نارضایتی میان لشکریان شد.

مسعود به رسم اسلاف خود به هند حمله ور شد اما دیگر در هند آن ثروت سرشار برای غارت نبود.  برای مصارف او مالیات را بالا برد و این باعث ناخشنودی مردم بخصوص مردم خراسان شد.  توجه زیاد مسعود به هند باعث شد تا او از تحرک سلجوقیان غافل بماند.  سلجوقیان بخصوص از سال 1037 فعالیت های خود را شدت دادند و مناطق زیادی را به شمول بلخ و هرات تصرف کردند. مسعود باقی دورۀ حکمرانی خود را در جنگ های فرساینده با سلجوقیان سپری کرد و تا سال 1040 قادر شد آنها را از قسمت های زیاد بیرون براند اما جنگهای طولانی باعث ایجاد نارضایتی میان لشکریانش شد. 

مسعود در سال 1038 با صدهزار جنگجو راه جوزجان در پیش گرفت و حاکم سلجوقی جوزجان را به چهارمیخ کشید و از آن جا به مروشاه‌جهان رفت.  تا سال 1040 مسعود قادر شد تا شهر هایی را که سلجوقیان تصرف کرده بودند از دست ایشان بازگیرد.  او در سال 1040 دژ خراسان را که در دست غُزهای سلجوقی بود، پس از جنگ هایی باز گرفت و تعداد زیاد شان را به قتل رسانید.  مسعود به تعقیب طغرل خان و جنگجویانش روانه شد و آنها به بیابان ها و کوه ها پناه بردند.[۱۲]  اما داوود برادر طغرل جنگجویانی را سازماندهی کرد و لشکری گرد آورد و به سوی بلخ روانه شد.  به حاکم بلخ التونتاق پیام فرستاد که شهر را تسلیم کند چون مسعود دیگر قادر نخواهد بود به او یاری رساند.  التونتاق پیام آوران را زندانی کرد و داوود شهر را محاصره کرد.  مسعود برای کمک التونتاق لشکری تحت فرمان پسرش مودود فرستاد و لشکر دیگری به هرات فرستاد و حاکم سلجوقی آن بیغو را از آنجا راند.

مودود با وجود  موفقیت های نخستین، در جنگ آخری در برابر سلجوقیان مجبور به عقب نشینی شد و این باعث شد تا التونتاق شهر را به سلجوقیان تسلیم کند. از جانب دیگر مسعود جانب هند روانه شد تا در جنگ علیه سلجوقیان از هندیان که با او قراداد هایی داشتند کمک طلب کند.  او در این سفر برادر کور شده اش محمد را نیز با خود داشت.  در راه تعدادی از سپاهیان اش او را زندانی کردند و برادرش محمد را مجبور به قبولی حکمرانی کردند.  پس از مدت کوتاهی تعدادی با دسیسه ای که طرح کردند مسعود را در زندان به قتل رسانیدند.

مودود با شنیدن خبر قتل پدر راه غزنی را پیش گرفت، محمد و یارانش را در جنگ شکست داد و قاتلان پدر خود را اعدام کرد.  پس از چند سال سرانجام غوریان نقطۀ پایانی را به فرمانروایی دودمان غزنویان گذاشتند.



[۱]   تاریخ ابن اثیر، جلد دوازدهم، ص ۵۲۱۹.
[۲]   تاریخ ابن اثیر، جلد دوازدهم، ص ۵۲۲۲.
[۳]   تاریخ ابن اثیر، جلد دوازدهم، ص ۵۳۴۲.
[۴]   تاریخ ابن اثیر، جلد دوازدهم، ص ۵۳۶۹.
[۵]   تاریخ ابن اثیر، جلد دوازدهم، ص ۵۳۷۸.
[۶]   تاریخ ابن اثیر، جلد دوازدهم، ص ۵۴۱۱.
[۷]   تاریخ ابن اثیر، جلد دوازدهم، ص ۵۴۳۲.
[۸]   تاریخ ابن اثیر، جلد دوازدهم، ص ۵۴۳۸.
[۹]   تاریخ ابن اثیر، جلد دوازدهم، ص ۵۶۴۶.
[۱۰]   تاریخ ابن اثیر، جلد دوازدهم، ص ۵۵۹۳.
[۱۱]   تاریخ ابن اثیر، جلد سیزدهم، ص ۵۶۲۰.
[۱۲]   تاریخ ابن اثیر، جلد سیزدهم، ص ۵۷۱۳.