۱۳۹۵/۰۶/۱۴

بهزادان پورِ ونداد (ابومسلم) خراسانی


در جریان حکومت اموی ها نهضت هاشمیه تحت رهبری خاندان عباسی، اولادۀ عباس کاکای محمد شکل گرفت و برای براندازی حکومت اموی ها داخل اقدام شد.  رهبری شاخۀ خراسان نهضت هاشمیه را مردی از خراسان بنام بهزادان پورِ ونداد هرمز، یا بهزادان پسرِ ونداد، که به عبدالرحمن تغییر نام داد و به ابومسلم خراسانی مشهور شد، به عهده گرفت و سرانجام، قیام او باعث فروریزی پایه های حکومت امویان شد.  

با وجودی که قیام ابومسلم خراسانی باعث ختم حکومت اموی ها در سرزمین اصلی امپراطوری اسلامی شد، حکومت اموی ها در هسپانیا و پرتگال تا صد ها سال دیگر ادامه یافت.  پس از سقوط دولت اموی های اندلس دولت های پراگندۀ اسلامی در آن مناطق حکومت کردند.  دولت امویان و دولت های پراکنده همواره با شورش مردم مواجه بودند.  سرانجام فردیناند سوم توانست بخش بزرگ نواحی تحت ادارۀ مسلمانان را آزاد سازد و پس از او فرناندوی پنجم تمام سرزمین های تحت تسلط مسلمانان را تصرف کرد.

فراخوانِ عباسیان در سال 747  بصورت آشکارا آغاز شد.[۱]  هنگام روان شدن به سمت خراسان، ابراهیمِ رهبر، دختر ابونجم را به زنی بهزادان داد و به همه سرداران عباسی نوشت که از او فرمانبرداری کنند.[۲]  سلیمان بن کثیر این فرمان را به بهانۀ این که بهزادان خیلی ها جوان و کم تجربه است نپذیرفت اما پس از مداخلۀ ابوداوود سرانجام پذیرا شد.  ایشان سپس به گوشه و کنار خراسان پیام فرستادند و مردم را به کیش خویش فراخواندند و مردم دسته دسته به کیش ایشان درآمدند و افزون گشتند.  مردمان زیادی از مرو به او پیوستند.

بهزادان در این سال  قیام مسلحانه زیر پرچم سیاه را علیه نصر پسر سیار که به تازگی پس از جنگی بر هرات تسلط یافته بود، براه انداخت.  نصر پسر سیار نزدیک رود عیاض لشکرگاه زد و ابوذتال را با سپاهی به توسان فرستاد.  بیشتر مردم آن با بهزادان در سنگر بودند و لشکر مردم را آزار دادند و بر ایشان ستم کردند.  بهزادان سپاهی را بر آنان فرستاد و در جنگی که رخ داد حدود سی تن از نیرو های نصر به اسارت درآمدند.  بهزادان ایشان را مداوا کرد و لباس پوشانید و رهایشان کرد.
 
دیری نگذشت که او زمامداری نصر را بر هرات، مرو، تخارستان، و بلخ به پایان رساند و خراسان را بصورت کامل تحت فرمان خود درآورد.  پس از گشودن ری، چون مردم آن به بنی امیه گرایش داشتند، بهزادان اموال شان را گرفت و تا زمان سفاح به آنان پس نداد.[۳]  در گشودن شهر ها یکی از فرماندهان بهزادان بنام قحطبه نقش بسیار مهم ایفا نمود.  از جمله مناطقی که او گشود میتوان از مرو، توس، نیشاپور، نهاوند، وقومس نام برد.  بهزادان پس از بدست گرفتن کامل ادارۀ خراسان و خلع حاکم اموی آن، سپاهی را به سمت غرب فرستاد.  کوفه، آخرین پایگاه استوار اموی ها در عراق در سال 749  سقوط کرد.  سال بعد مروان، آخرین حکمران اموی در سرزمین های مرکزی اسلامی سپاهی را برای باز پس گیری مناطق از دست رفته رهبری کرد و به سمت عراق پیش رفت. 

سپاه امویان تحت رهبری مروان، با سپاه خراسانی تحت فرمان قحطبه فرمانده بهزادان در شرق رود زاب در جنگی درگیر شد که بنام جنگ زاب شهرت یافت.  نیرو های خراسانی شکست سختی را بر نیرو های مروان وارد کردند اما در گیرودار این جنگ قحطبه ناپدید شد و فرماندهی به پسرش حسن که در چندین جنگ پیش با پدرش همکاری کرده بود، رسید.  چندی پس از آن جسد قحطبه و حرب پسر سالم را در درون جویی یافتند.  گفته میشود که چون قحطبه از فرات گذشت، مَعن بند زائده در نبردی او را کشت.[۴]  

مروان پس از شکست نخست به دمشق فرار کرد و سپس از آنجا به مصر رفت و در همانجا به قتل رسید و با قتل او حکومت سلسلۀ اموی ها بر سرزمین های مرکزی اسلام به پایان رسید و دورۀ عباسیان شروع شد.  در کنار قیام مؤفقانۀ بهزادان، یکی از عوامل دیگری که در به قدرت رسیدن عباسیان نقش داشت، قرابت نزدیک این خاندان با محمد بنیانگذار اسلام بود و بخاطر همین قرابت بهزادان و خراسانیان عباسیان را در رسیدن به قدرت یاری کردند و سرزمین ها را برایشان گشودند.  بهزادان پس از به خلافت رسیدن سفاح به خراسان باز گشت اما قدرت و محبوبیت او در خراسان منبع تشویش عباسیان بود.

تا این زمان امپراطوری اسلامی با وجود شورش های داخلی و از دست رفتن مداوم برخی از شهر ها، به سبب عصبیت عربی، دارای یک مرکز بود.  پس از این زمان عباسیان در سرزمین مرکزی و امویان در اندلس هسپانیا اعلام حکومت کردند و حکومت اسلام به دو قسمت تقسیم شد. 

سفاح پس از به قدرت رسیدن شمار زیادی از اقارب خود را به امارت مناطق مختلف گماشت.  او بهزادان خراسانی را که او را به قدرت رسانیده بود، به حیث فرمانروای خراسان و جبال گماشت.  سفاح عیسی پسر علی پسر کاکای خود را به امارت فارس برگزید اما از آنسوی دیگر بهزادان که فرمانروایی خراسان را به وی سپرده بودند، محمد پسر الاشعث الغزاعی را به فارس فرستاد.  نخست محمد قصد قتل عیسی پسر علی را کرد اما عیسی سوگند یاد کرد که صرف برای جهاد شمشیر خواهد کشید و هرگز بر منبر نخواهد رفت و محمد از قتل او منصرف شد.[۵]  سفاح محمد پسر صُول را امارت موصل داد اما مردم در مقابل او به پا خاستند و او را طرد کردند و خواهان امارت خثعم شدند.  در مقابل سفاح برادر خود یحیی پسر محمد پسر علی را با دوازده هزار جنگجو به آنجا فرستاد که این لشکر تا سه رزو مصروف قتل مردان، زنان، و کودکان شهر بودند.  او چهار هزار سیاه زنگی را که در لشکر خود داشت دستور داد تا زنان را تصرف کنند.[۶] 

رفتار خشن و بربری امران سفاح باعث ایجاد شورش های داخلی در مناطق مختلف شد و دیری نگذشت که سرزمین های تحت تسلط مسلمانان با ایجاد گروه های ادارسه، عبیدیین، قرامطه، داعیان طبرستان و دیلم به دولت های کوچک پراگنده تقسیم شد.[۷]  در خراسان شریک پسر الشیخ بهزادان خراسانی شورید و بر کار های او خرده گرفت.  بهزادان صالح الخزاعی را با لشکری فرستاد تا او را قتل کند.  وی همچنان لشکر دیگری را تحت فرمان ابوداوود خالد به خُتَل فرستاد که تعداد زیادی را اسیر کرده و نزد بهزادان فرستادند.  در جنگ دیگری که به فرمان بهزادان در حوالی فرغانه میان لشکر او تحت فرمان زیاد پسر صالح، و افراد پادشاه چاچ، اخشید فرغانه، و پشتیبانان چینایی شان رخ داد، ده ها هزار تن کشته شدند و اسیر شدند.  بهزادان امارت بخارا و سمرقند را به زیاد بن صالح داد که او خودش سال دیگر در بلخ بشورید و بهزادان لشکری را از مرو برای قتل او فرستاد.  سفاح سباع پسر نعمان را برای قتل بهزادان فرستاد اما در آمل بهزادان از این توطئه آگاه شد و سباع را نخست حبس و سپس اعدام کرد.  شورش زیاد نیز ناکام شد و به کشته شدنش انجامید.[۸] 

پس از مرگ سفاح، منصور قدرت را به دست گرفت اما عبدالله پسر علی مخالفت کرد.  در این سال بهزادان با منصور همزمان به اجازۀ سفاح به حج رفته بود.  منصور با بهزادان در مورد سرکشی عبدالله سخن گفت و بهزادان گفت که خراسانیان او از عهدۀ عبدالله به سادگی بر می آیند.  با درخواست منصور، او به جنگ عبدالله رفت و لشکر عبدلله را شکست داد. 

منصور که از محبوبیت و قدرت بهزادان در خراسان بسیار حراس داشت، برای تضیف نمودن اش، او را منشور حکومت مصر و شام داد.  اما بهزادان که از نخست از منصور خاطر شاد نداشت با این فرمان برآشفت و به خراسان رفت.  منصور به مداین رفت و به بهزادان نامه نوشت که نزد او حاضر شود.  بهزادان رد کرد و در جواب نوشت که دور از منصور اما زیر قیادت او به سر خواهد برد و تهدید کرد که اگر بیش از این او را فرمان دهد، از خلافت خلعش خواهد کرد.[۹]

منصور سر نرمش گرفت و چندین بار از با پیام های دوستانه و فرستادن بزرگان خاندان در پی بدست آوردن اعتماد بهزادان شد.  از جانب دیگر به معاون بهزادان در خراسان وعده داده بود که اگر از بهزادان روی گردان شود، امارت خراسان را به او خواهد داد.  بهزادان که بر ابواسحاق اعتماد داشت او را نزد منصور فرستاد تا اوضاع را بررسی کند.  منصور دست به دسیسه زد و به ابواسحاق وعده داد که اگر بهزادان را به رفتن نزد او راضی سازد، امارت خراسان را به او خواهد داد.  ابواسحاق نزد بهزادان رفت و او را مشوره داد که به دیدار منصور برود.

بهزادان با سه هزار تن به مداین رفت.  منصور به چهار تن از نگهبانان خود دستور داد که چون دست های خود را بر هم زند ایشان داخل شده و بهزادان را قتل کنند.  چون بهزادان نزد منصور رفت، منصور از او در مورد شمشیر های کاکایش عبدالله پسر علی پرسید و گفت میخواهد آن ها را ببیند.  بهزادان که یکی از آن شمشیر ها را در کمر داشت آنرا به منصور داد.  منصور شمشیر زیر فرش نهاد و با گفتن اینکه چرا به سفاح نامه نوشتی، چرا در حج از من پیش میرفتی، چرا پس از مرگ سفاح نزد من نیامدی، شروع به بهانه جویی کرد.  بهزادان به سفاح یادآوری کرد که او در راه خلع امویان و به قدرت رسانیدن عباسیان رنج بسیار کشیده، اما منصور او را دشنام داد و گفت یک کنیزک هم میتوانست کار هایی را که تو کردی بکند و دست های خود را بهم زد و کسان او وارد شدند و بهزادان را کشتند و منصور به پاس خدمت ابواسحاق صدهزار درهم به او داد.[۱۰]   قتل بهزادان باعث شورش هایی برای خونخواهی او شد از جمله سنباد خراسانی با فراهم آوردن لشکری به جنگ منصور رفت اما در جنگ شکست خورد و لشکریان منصور پس از پیروزی زن و فرزندان شان را به اسارت گرفتند.  عباسیان پس از به قدرت رسیدن نه تنها بر خراسانیان ستم کردند بلکه کاکازادۀ های خود، امویان را نیز تا دست شان رسید قتل کردند.



[۱]   تاریخ کامل ابن اثیر، جلد هفتم ، ص ۳۲۱۶.
[۲]   تاریخ کامل ابن اثیر، جلد هفتم، ص ۳۲۲۱.
[۳]   تاریخ ابن خلدون، جلد دوم، ص ۲۳۷.
[۴]   تاریخ ابن خلدون، جلد دوم، ص ۲۳۹.
[۵]  تاریخ ابن خلدون، جلد دوم، ص ۳۲۶.
[۶]   تاریخ ابن خلدون، جلد دوم، ص ۳۲۶.
[۷]   تاریخ ابن خلدون، جلد دوم، ص ۳۲۹.
[۸]   تاریخ ابن خلدون، جلد دوم، ص ۳۳۰.
[۹]   تاریخ ابن خلدون، جلد دوم، ص ۳۳۶.
[۱۰]   تاریخ ابن خلدون، جلد دوم ص ۳۳۹.