۱۳۹۵/۰۶/۱۵

سیزده سال در مکه


نخستین نشانۀ وحی که رسول خدا (ص) آغاز و پید شد رویای صادق بود، یعنی فرشته را در خواب میدید و چون سپیده دم روشن به نظرش میرسید.  محمد خلوت طلب شد و روزی بعد از خلوت، به خدیجه گفت که میترسم من کاهن شده باشم چون در محلۀ اجیاد مکه در آسمان فرشتۀ را دیدم که یکی از پاهای خود را روی دیگری نهاده بود و فریاد می کشید که ای محمد من جبرئیلم. ای محمد من جبرئیلم.[۱]  خدیجه موضوع را با ورقه بن نوفل در میان گذاشت و او گفت: این آغاز پیامبری اوست.  بعد ها محمد در مورد چگونگی نزول وحی گفت: گاهی آویی چون آوای زنگ میشنوم و وحی به "قلب" من الهام میشود که اثر مشهودی برای دیگران ندارد.[۲]    قلب از نگاه زیست شناسی عضله ای است که خون را از راه رگها در دستگاه دوران خون به گردش در می‌آورد.[۳]   ادعای الهام شدن وحی به قلب، تعقل کردن با قلب[۴]، فهمیدن با قلب[۵]، و ذخیرۀ آیات در قلب[۶] موضوعاتی اند که در روشنایی کشفیات جدید طبی، باعث ایجاد جدل میان باورمندان به الله و ناباوران به الله شده اند.

محمد نخست پوشیده و پس از سه سال آشکارا مردم را به اسلام دعوت کرد.  مردم به کار او کاری نداشتند تا آنکه او ناسزا گفتن به خدایان و اجداد شان را آغاز کرد.  آنگا به نزد ابوطالب رفتند و گفتند ای ابوطالب تو بزرگ و سالار مایی در حق ما انصاف کن و برادرزاده ات را از ناسزاگویی به خدایان ما باز دار و ما نیز او را به خدایانش واگذاریم.[۷] این نمایانگر تحمل و احترام به باور های دیگران در جامعۀ عرب قبل از اسلام است، چیزی که با ظهور اسلام از بین رفت.  اما آیا هدف محمد از دعوت مردم به پیروی از او، یکتاپرستی بود یا در قبال آن هدف دیگری نهفته داشت؟  پاسخ این پرسش در بیان محمد به قریش نهفته است.  او گفت: آیا حاضرید کلمه یی بگویید که اگر آن را بگویید بر عرب پادشاهی کنید و غیر اعراب در برابر شما خوار و زبون شوند؟  ابوحکیم پاسخ مثبت داد، و محمد گفت: بگویید لا اله الا الله.[۸]

بدین سان محمد ناخودآگاه هدف اصلی خود را از ایجادِ کلمۀ لا اله الا الله، که چیزی جز مطیع ساختن عرب، و خوار و زبون ساختن یا باجگیری[۹] از عجم نبود، واضح میسازد.   اما آیا انصاف است آنانی را که این بیان محمد را با بینش منطقی و عقلانی بررسی میکنند متعصب بخوانیم و ادعا کنیم که تعصب بینش آنها را تار کرده است؟

پنج سال پس از ادعای پیامبری، تشدید ناسزاگویی به خدایان و جاهل خواندن اجداد اعراب باعث شد تا ایشان در پی آزار پیروان محمد برآیند تا شاید بدینگونه بتوانند جلو ناسزاگویی ایشان را در برابر خدایان خود بگیرند.  در نتیجه عده ای از پیروان محمد به حبشه پناهنده شدند.  این گروه پناهندگان در مورد حالت خود نزد نجاشی پادشاه مسیحی حبشه گفتند:  در حبشه در کمال آرامش بودیم، نسبت به دین خود در امان بودیم و خدای را عبادت میکردیم و آزاری نمی دیدیم و ناسزایی نمی شنیدیم.[۱۰] این نشانۀ دیگری از مروت و بردباری پیروان ادیان دیگر در برابر مسلمانان است، آنچه نظر به احکام صریح الهی[۱۱] مسلمانان در برابر ادیان دیگر از خود به نمایش نگذاشتند.  

کفار یکبار دیگر برای از بین بردن کدورت داخل اقدام شده و به محمد پیشنهاد کردند که یکسال ایشان خدای محمد را عبادت کند و یکسال محمد خدای ایشان را.  در پاسخ به این درخواست، قرآن ایشان را جاهل خطاب کرد[۱۲] و این پیشنهاد رد شد.  این باعث کدورت و تیرگی بیشتر احوال شد اما با وجود آن کفار مانع تبلیغ اسلام نشدند.  محمد برای بهتر ساختن احوال این آیات را در مجلسی نزدیک کعبه خواند: "افرایتم اللات و العزی ﴿۱۸  ومناة الثالثه الاخری﴿۲۰"[۱۳]  یعنی "به من خبر دهید از لات و عزی و منات آن سومین دیگر".  وی سپس به خواندن آیات چنین ادامه داد:  "تلك غرانيق العلي ﴿۲۱﴾  فسوف شفاعتهن لترجي ﴿۲۲﴾" یعنی"اینان خوب چهرگان بلند مرتبه اند و شفاعت ایشان مورد امید است".[۱۴] [۱۵]   وی سپس با تمام حاضرین در برابر بت ها سجده کرد. 

نامسلمانان از شنیدن آیات آخری خوشنود شدند زیرا لات، منات، و عزی بلندمرتبه خوانده شدند و در مورد شفاعت شان سخن رفته بود.  ایشان خرسند به خانه های خود رفتند.  فردای آن روز محمد اعلان کرد که شام پیش جبرئیل به وی اطلاع داد که دو آیت آخر را او نیاورده بود بلکه شیطان بر زبان محمد جاری ساخته بود.  در ضمن وی آیتی را خواند که در آن گفته شده:  و چيزى نمانده بود كه تو را از آنچه به سوى تو وحى كرده‏ايم گمراه كنند تا بر ما افتراء ا ببندى و در آن صورت تو را به دوستى خود بگيرند، و اگر تو را استوار نمیداشتيم قطعا نزديك بود كمى به سوى آنان متمايل شوى.[۱۶]  برای تبرئۀ محمد آیت دیگری نیز پدید آمد که میگوید: و پيش از تو نيز هيچ رسول و پيامبرى را نفرستاديم جز اينكه هر گاه چيزى تلاوت مى‏ نمود شيطان در تلاوتش القاى شبهه مى ‏كرد پس خدا آنچه را شيطان القا مى ‏كرد محو مى‏ گردانيد سپس خدا آيات خود را استوار مى ‏ساخت و خدا داناى حكيم است.[۱۷]   این واقعه بنام آیات شیطانی یا غرانیق شهرت دارد و تا هنوز هیچ صاحبنظری وقوع این حادثه را رد نکرده است.

پس از سیزده سال تبلیغ و دعوت در مکه تعداد باشندگان مکه که اسلام آورده بودند کم و بیش به هشتاد تن میرسید.  به این سبب محمد تصمیم گرفت تا در هنگام حج مردم قبایل دیگر را به اسلام دعوت کند.  بیشتر اوقات مردم دعوت او را رد میکردند و گاهی هم به وی دشنام و ناسزا میدادند.  روزی حسب عادت پیش تنی چند از قبیلۀ اَوس و خَزرَج که مصروف تراشیدن سر خود برای مراسم حج بودند، رفت و با خواندن چند آیت قرآن ایشان را به اسلام آوردن دعوت کرد.  ایشان به سادگی دعوت او را پذیرفتند.  چندی بعد محمد به مسلمانان مکه اجازۀ پناهنده شدن به مدینه را داد و دیری نگذشت که خودش با ابوبکر به سوی مدینه روانه شد.

چگونگی خارج شدن محمد از مکه و وقایع جریان راه به اشکال مختلف روایت شده است و بیشتر این روایات به اسطوره نزدیک تر اند تا به حقیقت.  به گونۀ مثال گفته میشود که عده ای از قریش تصمیم گرفتند محمد را به قتل برسانند.   جبرئیل محمد را از ماجرا مطلع ساخت و گفت که آنشب در خوابگاه خود نخوابد.  محمد نزد ابوبکر رفت و ابوبکر خواست او را همراهی کند و محمد قبول کرد.  مردانی که تصمیم قتل او را گرفته بودند در اطراف خانۀ او به کمین نشستند.  محمد به عوض خود علی را در بستر خود خوابانید و خودش از خانه بیرون شد و با پاشیدن مشتی شن و خواندن آیاتی از قرآن از جلو آنها عبور کرد و رفت و ایشان نتوانستند او را ببینند.  محمد تا شب خانۀ ابوبکر بود و بعد به غار ثور رفتند.  عنکبوت بر در غار تار تنید و کبوتر وحشی لانه ساخت و تخم گذاشت و این باعث شد که تعقیب کنندگان تصور کنند ایشان در آن غار نیستند و برگردند.  و ایشان راهی مدینه شدند.




[۱]   طبقات واقدی، جلد یکم، ص ۱۸۲
[۲]  طبقات واقدی، جلد یکم، ص ۱۸۴.
[۳]  http://www.online-medical-dictionary.org.
[۴]   قرآن، سورۀ الحج (۲۲) آیۀ ۴۶.
[۵]   قرآن، سورۀ الاعراف (۷) آیۀ ۱۷۹.
[۶]   قرآن، سورۀ العنکبوت (۲۹) آیه ۴۹.
[۷]   ترجمۀ تاریخ طبری، جلد سوم، ص ۸۶۹.
[۸]   طبقات واقدی، جلد یکم، ص ۱۸۸.
[۹]   ترجمۀ تاریخ طبری، جلد سوم، ص ۸۷۰.
[۱۰]   طبقات واقدی، جلد یکم، ص ۱۹۰.
[۱۱]   قرآن، سورۀ التوبه (۹) آیۀ ۲۹، سورۀ سورۀ الانفال (۸) آیۀ ۳۹.
[۱۲]   سورۀ الزمر (۴‎۰‎) آیۀ ۶۴.
[۱۳]   سورۀ النجم (۵۳) آیات ۱۹-۲۰.
[۱۴]   طبقات واقدی، جلد یکم، ص ۱۹۱
[۱۵]   ترجمۀ تاریخ طبری، جلد سوم، ص ۸۸۱.
[۱۶]   قرآن، سورۀ الإسراء آیات ۷۳-۷۴.
[۱۷]   سورۀ الحج (۲۲) آیۀ ۵۲.